Friday, September 10, 2010

كنگره ملي سبز: از ناسيزم به دموكراسي

عوام سالاري


اصطلاح «ناسيزم» را برای اشاره به همه ايدئولوژي‌هايی که پس از انقلاب كمونيستي-اسلامي ۵۷ عرصه سیاسی-فرهنگی ایران را تصرف کرده‌اند وضع مي‌كنيم. ناس(به معناي توده و عوام)، ابژه میل فقهای توده اي اعم از استالینیست و مائوئيست بود، ابژه ای که آنها فاقد آن بودند (درباره مفهوم «فقهای استالینیست» و «فقهای مائوئيست« به مقاله «۲۸مرداد: زايش توده‌ای مسلمان و مسلمان توده‌ای» رجوع کنید).

از طرف دیگر جنگ ایران و عراق بهترين «نعمت» براي «عبور از بحران» سال ۶۰ يعني بحران مشروعيت جمهوري اسلامي بود تا میل ناسیونالیستی مردم به خدمت گرفته شده ومردم انقلابي مجددا به عوام تبدیل شوند. تهاجم صدام، لحظه اضافه شدن ايدئولو‍ژي ناسيونال-اسلامي به ايدئولو‍ژي‌هاي توده‌اي-اسلامي و كامل كردن پازل ناسيزم بود. ناسيزم جامع هر دو ایدئولوژی ناسیونال-اسلامیسم و اسلامو-کمونیزم است. جمهوري اسلامي جامع فضايل قرن بيستم يعني اسلامو-فاشيزم و اسلامو-كمونيزم است. مجمع خوبي و لطف است عذار چو مه‌اش. بنابراين جعل اين وا‍ژه براي ساده سازي نيست بلكه براي بيان«وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت» ايدئولوژي‌هايي ست كه اگرهركدام از قلم انداخته شود نمي توان به درستي درباب وضعيت داوري كرد. ناسيزم نه يك ايدئولوژي ساده بلكه «شبكه‌اي از ايدئولوژي‌ها»ست واين كارتحليل را دشوار مي‌كند. با اينهمه مقوله«مقدس-حرامزاده» را كه در مقاله «۲۸مرداد: زايش توده‌ای مسلمان و مسلمان توده‌ای» برساختيم مناسب تحليل اين شبكه است.



عشق به خمینی، عشق به همه خوبی‌هاست


هر شبكه ايدئولوژيكي در نسبت با يك طلسم، اسم اعظم، دال تهي و مقدس تشكيل شده و سرپا مي‌ماند و همزادي پست و كثيف و بدون يك نقطه روشن در زندگي و در يك كلمه شر مطلق يا به تعبيري ارضاء كننده تر حرامزاده. خميني و رجوي برسازنده مقوله «مقدس-حرامزاده» در تاريخ سي و چند ساله اخير ايران بوده‌اند. اين مقوله در تمام اين سالها برما داوري كرده بدون اينكه خود مورد داوري قرار گيرد. پايان دادن به حاكميت آن تنها با داوري حقيقي و عادلانه ما (نه يك داوري نا-داورانه و تحميل شده توسط تابوهاي جمهوري اسلامي) ممكن است. هر چند انتخاب «مقدس يا حرامزاده؟» يك انتخاب كاذب است نه واقعي اما زماني كه همگان از قبل داوري‌شان را كرده‌اند و زير نقاب پاك‌دستي و نفي خشونت عملا خير مطلق را برگزيده‌اند بايد پاك-دست-نمائي را رها كرد و شر مطلق را انتخاب كرد يعني از حرام‌زاده دفاع كرد. «شر در آن نگاه خيره اي نهفته است كه همه چيز را شر مي‌بيند و خود را خير مطلق»(هگل). اين «خميني مقدس» بود كه همه را حرام‌زاده مي‌دانست و خود را مقدس. آيت‌الله شريعتمداري بايد از حرامزاده‌هاي خلق مسلمان فاصله بگيرد، منتظري بايد دفترش را از حرام‌زاده ها پاك كند، بني صدر بايد از حرام‌زاده هاي مجاهد فاصله بگيرد و اين حرام‌زاده ها فرزندان معنوي مهدي بازرگان‌اند. با اين تفكر است كه خميني به خود اجازه مي‌دهد بگويد«والله قسم من به بني صدر راي ندادم» «والله قسم من با نخست وزيري بازرگان مخالف بودم»...وگرنه او هم قانونا يك راي بيشتر نداشت. آيا مقدس و حرامزاده را يك كاسه كردن و برابر شمردن آنها موضعي كاذب و عليه طرف ذليل و به نفع طرف مقدس نيست؟ چرا نبايد از رجوي در برابر خميني دفاع كنيم؟ رجوي تنها شخصي بود كه با احساس مسئوليت علنا با «اصل ولايت فقيه» مخالفت كرد و به قانون اساسي ولايت فقيه «راي منفي» داد. او اولين كسي بود كه در جمهوري اسلامي «رد صلاحيت»شد به دليل همين مخالفت. مي توان كل تاريخ بعد از انقلاب را براساس «راي منفي رهبرمجاهدين خلق به قانوني اساسي ولايت فقيه» و پيامدهاي اين راي قرائت كرد. تمام دشمني ها با مجاهدين به دليل همين راي بود. زماني كه همه مدعيان پاك دست دموكراسي خاموش شدند تنها رجوي بود كه صريحا مقابل ارتجاع ايستاد و تاوان اين «مخالفت آشكار»را خود ، اعضاء و هواداران سازمان متبوع اش پرداختند. بنابراين اگر بخواهيم درست نگاه كنيم داوري آنقدرها هم ساده نيست آنهم از نگاه خيره خميني وار در قالبي حقوق بشري.

شكستن اتحاد ديالكتيكي مقدس و حرام‌زاده با انكار غيرمسئولانه آن و ژست خودمقدس بيني و خودجدابيني عين فريب خود و ديگران ست. انحلال اين مقوله تنها يك راه حل دارد: بازتاب شكاف «مقدس/حرام‌زاده» به درون هر دو طرف شكاف. اينكه بگوييم هيچ كس خير مطلق يا شر مطلق نيست ديدگاهي كاذب است يعني آنرا نگفته‌ايم بلكه در حقيقت گفته‌ايم كه از شر گفتن‌اش خلاص شويم. بايد به آن چشم‌اندازي دست يافت كه از منظر آن بتوان ديد كجا خميني مقدس است و كجا حرام‌زاده. خميني واقعي هيچكدام از اين دو نيست اما در عين حال هردوي آنهاست. خميني واقعي مسئول خميني مقدس و خميني حرام‌زاده است. در مورد رجوي هم وضع به همين منوال است. رجوي واقعي هيچكدام از اين دو نيست در عين حال كه هردو اينهاست و بايد پاسخگوي آن دو باشد.

تنها در اين صورت است كه اجازه داريم بگوئيم «هيچ كس مقدس نيست ودست‌هاي همه ما آلوده است». بنابراين داوري درست اين نيست كه بگوئيم نه خميني مقدس است نه رجوي حرام‌زاده (هرچند همين را هم نمي‌گويند) بلكه اين است كه بگوئيم: «خميني بهمن ۵۷ "خميني مقدس" است و خميني خرداد 60 "خميني حرام‌زاده". رجوي ضد ولايت فقيه، "رجوي مقدس" است و رجوي عراقي، "رجوي خائن"». اين هم كه می‌گويند اگر رجوي به جاي خميني حاكم مي‌شد همين اتفاقات مي‌افتاد مدعايي كاذب است. بدون ترديد فجايع كمتري اتفاق مي‌افتاد و هزينه دموكراسي خواهي ما بسيار كمتر از اين مي‌شد كه ديديم. اينجاست كه برابر دانستن دو گروه نا-دموكرات خميني و رجوي مدعايي كاذب و از روي عشق به خميني است و عشق به خمینی، عشق به همه خوبی هاست از جمله فتواي عرفاني-فرصت طلبانه كشتار ۶۷.



از عوام سالاري به مردم سالاري


جنبش سبز پايان دوره ناسيزم و ناسي‌ها و آغاز دوره دموكراسي ست. گسست جامعه از عوام سالاري به مردم‌سالاري يعني گذار از جامعه ماقبل مدرن به جامعه مدرن در حال تحقق است. مدرنيه يك فرايند پيوسته نيست يك «گسست»است. «گسست مدرنيته» الغاي تقابل ماقبل مدرن «عوام/خواص» و پديد آمدن تقابل«حيطه عمومي/حيطه خصوصي» در مقام تقابل بنيادين گفتمان مدرن است(به مقاله رانه حيات بخش مدرنيته و دولت عقلاني مدرن مراجعه كنيد). بنابراين شكاف امروز سياست ايران تقابل «سكولار/مذهبي» نيست بلكه شكاف«عوام سالاري/دموكراسي مدرن»است. آنها كه با لائيسيته مخالفت مي‌كنند هنوز در قلمرو عوام سالاري زيست می‌كنند. دموكراسي مدرن متضمن دولتي لائيك است نه يك دولت ماقبل مدرن مذهبي. پس هدف، تشكيل دولت عقلاني مدرن است و چنانكه كنگره ملي اي تشكيل شود وظيفه‌اش آفرينش يك دولت عقلاني مدرن است نه تداوم عوام سالاري در قالبي سكولار. بنابراين كاوش درباره نسبت كنگره ملي و جنبش سبز بسيار حياتي است. آيا كنگره ملي دنبال ساختن آلترناتيوي براي جنبش سبز است يا ساختن آلترناتيوي براي حكومت ماقبل مدرن مذهبي كنوني؟


به گمان من بايد بر اساس اصل تفكيك قوا وظايف كنگره ملي را تعريف كرد. كنگره ملي نقش قوه مقننه و قانون‌گذار اساسي جنبش را برعهده دارد نه رهبري آن. مهندس موسوي رياست قوه مجريه جنبش را برعهده دارد هرچند رهبري جنبش فردي يا شورایی نيست. جنبش تا كنون سه حلقه به هم پيوسته رهبری داشته است: شبكه رهبري واقعي (بيش ازسه ميليون دانشجو در سراسر كشور)، شبكه‌هاي مجازي خودگردان و دوطرفه، رهبران نمادين. اين سه حلقه واقعي، مجازي و نمادين كه به هم گره خورده‌اند رهبري جنبش را برعهده دارند. دو حلقه اول درمعرض خطري نيستند و رهبران نمادين هم در صورت دستگيري قابل جايگزينی‌اند. درواقع كنگره ملي در صورت دستگيري سريعا رهبري جنبش را به عهده مي‌گيرد و اين خود تضميني است در مقابل خطر دستگيري رهبران نمادين. هرچند سه حلقه رهبري نياز به خودانتقادي دارند اما نمي‌توان به بهانه‌هاي واهي رهبري جنبش را از مردم دور كرد. «داناي كل» رهبر خوبي براي مردم نيست. هدف ما خودآفريني و خودآئيني جمعي ست.

No comments:

Post a Comment

http://www.balatarin.com/users/marcos/links/submitted