Friday, September 10, 2010

خانواده، دولت و جامعه مدني

مدتی است بحث درباره خانواده و شبکه های اجتماعی در جامعه مدنی بحث نمی‌شود. این نشان از بی‌ریشه بودن بسیاری از بحث ها و پرسروصداترین آنهاست. در اینجا ما به این دو بحث بازگشته‌ایم.


آنچه جامعه مدني را از جامعه بدوي و خانواده متمايز مي‌كند نفي مناسبات «پدرشاهي» است. نفي پدر سالاري، گوهر مدرنيته است. گرچه خانواده به نسبت نهادي جديدتر از قوميت است اما هر دو ازيك منطق تبعيت مي‌كنند: پدرشاهي. با اين‌حال خانواده را مي‌توان نفي اول(نفي انتزاعي) جامعه ماقبل مدرن(قوم،قبيله،طايفه و...) دانست. اين است كه تراژدي آنتيگونه پيش درآمد مدرنيته است. آنتيگونه قانون خانواده را بالاتر از قانون شاه قرار مي‌دهد و آنرا قانون خدايان مي‌نامد. جامعه مدني، نفي دوم (نفي انضمامي)كليت ارگانيك ماقبل مدرن است. شهروندي جايگاهي ست كه با ايستادن در موضع آن مي‌توان مناسبات پدرشاهي را كه هم بر خانواده و هم بر جامعه ارگانيك ماقبل مدرن حاكم است نفي كرد. جامعه مدني را مي‌توان خانواده‌اي عاري از مناسبات پدرسالاري دانست زيرا نفي دوم، چيزي جز تكرار نفي اول نيست. جامعه مدني به مثابه خانواده‌ي عاري از مناسبات پدرشاهي، تحقق آرمان انقلاب كبير فرانسه است:آزادي، برابري، برادري و خواهري. اينكه جامعه مدني تكرار خانواده است يعني اينجا مقوله «نفي مطلق معطوف به خود»(هگل) در كار است. نفي اول متلاشي كننده است و نفي دوم معلق كننده. به عبارتي نفي اول در صورت پيگيري با نفي دوم كليت ارگانيك ماقبل مدرن را متلاشي مي‌كند اما نفي دوم صرفا معلق كننده است. امر معلق شده از دست نمي‌رود بلكه حفظ و تابع مي‌شود (تابع سازي صوري). ما روابط خانوادگي‌مان را قطع نمي‌كنيم بلكه آنرا معلق كرده و سپس در خدمت وظايف كلي شهروندي مان قرار مي‌دهيم. اينگونه جامعه مدرن بر پايه شهروندان آزاد و برابرتحقق مي‌يابد.


جامعه مدني با شبكه‌هاي اجتماعي فرق دارد. شبكه‌هاي اجتماعي لزوما مدرن نيستند. ممكن است بر شبكه‌هاي اجتماعي همچنان مناسبات پدرشاهي حاكم باشد اما جامعه مدني بر اساس نفي اين مناسبات تعريف مي‌شود. بنابراين «مداخله شهروندي» مفهوم ساده‌اي نيست بلكه حداقل متضمن دو نفي است و نمي‌توان هيچكدام را ناديده گرفت. تشكيل يك حزب، مصداق نفي اول است و بسط فضاي نقادي و نفي مناسبات پدرشاهي در آن، حزب مصداق نفي دوم. تشكيل خانواده جديد نفي اول است و حفظ فرديت و مداخله در وضعيت سياسي-اجتماعي از موضع فرد مصداق نفي دوم. قدرت نفي اول در كنده شدن از جامعه ماقبل مدرن، جايگزين ناپذير است.


مي توان نفي اول را «مداخله وجودي» شهروند(كنشي اگزيستانسياليستي) و نفي دوم را «مداخله فكري»شهروند(كنشي دكارتي) دانست. مداخله وجودي ناخودآگاه است و مداخله فكري خودآگاه. حركت از مداخله وجودي به مداخله فكري نوعي فرايند خودآگاهي است. مداخله وجودي حالت گذرا و ناپايدار مداخله شهروند است و سرچشمه «دولت». مداخله فكري حالت پايدار مداخله شهروند است و سرچشمه «جامعه مدني». فرد، جوهر جامعه مدرن است. دولت و جامعه مدني دو حالت اين جوهر اسپينوزائي‌اند. بنابراين جوهر دولت مدرن و جامعه مدني يكي ست و نوعي اين‌هماني نظرورانه ميان آن دو برقرار است. اين يعني «اينهماني نظري» مدنيت و خشونت. به عبارتي مدنيت واقعي آن است كه اين‌هماني خود را با خشونت تصديق كند و آنرا نفي كرده و تعالي بخشد. آن مدنيتي كه از خشونت آسيب ببيند مدنيت كاذب است. نوعي لحظه استثنائي خشونت هست كه جزء ضروري مدنيت است. خشونت تقليل ناپذير است. شايد مدنيت چيزي جز«والايش خشونت» نباشد. به عبارتي مداخله شهروندي صرفا مداخله عاري از «خطر» يعني مداخله در جامعه مدني نيست بلكه مداخله در دولت هم هست. و مداخله در دولت تعيين كننده است.

No comments:

Post a Comment

http://www.balatarin.com/users/marcos/links/submitted