Wednesday, July 21, 2010

جنبش جمهوری خواهی سبز، فرزند جنبش سبز

شعار «مرگ بر اصل ولایت فقیه»در ۱۳ آبان ۸۸ و در دانشگاه تهران سرآغاز نطفه بستن جنبشی دیگر در دل جنبش سبز شد که با زیرپا گذاشتن بیلبورد سیدعلی خامنه ای و رژه رفتن روی آن در ۱۶ آذر تکامل یافت: «جنبش جمهوری‌خواهی سبز».

طرح قضیه پاره کردن عکس «امام» در صدا و سیمای میلی برای صدمه زدن به این جنبش بود که در شکم مادرش (جنبش سبز)درحال ورجه وورجه می‌زد. مرگ مسیحایی مرحوم منتظری جنین این جنبش را از مرگ نجات داد و این جنبش، ساکنان شهر قم را با شعارهای «سید علی بای بای، سید علی بای بای»، «قانون اساسی اصلاح باید گردد ولایت مطلقه الغا باید گردد»، «منتظری مظلوم راهت ادامه دارد حتی اگر دیکتاتور بر ما گلوله بارد» و...بهت زده کرد و ابهت پوشالی بت بزرگ را شکست. این جنبش در روز عاشورا پوسته اش را شکست و بیرون آمد. مهر مادری جنبش سبز نسبت به فرزند دلبندش همچون مهر مریم مقدس نسبت به عیسی مسیح تا این لحظه بی دریغ بوده است.

با این حال جنبش والد و جنبش فرزند تفاوت‌هایی دارند که نمی‌توان از کنار آن به سادگی گذشت:

۱-جنبش همگانی سبز بدون چارچوب بود. به همین دلیل همه چارچوب‌ها را در بر می‌گرفت از سلطنت مشروطه سکولار تا سلطنت مشروطه دینی و دیکتاتوری پرولتاریا ی کمونیست‌های کارگری وحتی نظارت فقیه برخی اصول گرایان. جنبش جمهوری خواهی سبز اما چارچوب اش معین است: جمهوری دموکراتیک. همه مایی که مراسم معنوی ۲۵ تا ۳۰ خرداد وجمعه سبز و روز قدس را تجربه کرده و به واقع لمحه‌های عرفانی آنرا چشیده‌ایم این تجربه را تا ابد در ذهن خویش خواهیم داشت (در این تجربه‌ها بود که سخن گوته برایم مفهوم شد که«روح انسان با آب برابر است») اما به هیچ وجه نباید این تجربه را نوستالژیک کرد و به ارتجاع درغلتید. به بیان کانت، جنبش همگانی سبز در حوزه زیباشناسی امر زیبا بود و جنبش جمهوری‌خواهی سبز در حوزه زیباشناسی امر والاست. جنبش سبز به لطف هدایت«امر زیبا» پیشروی کرد و قوه متخیله جمعی را از مرزهای فاهمه آزاد کرد اما رویارویی متخیله آزاد با «امر وال»"ی بی صورت، هماهنگی تازه ای میان قوای سوژگانی وبنیان خرد تازه ای را برنهاد که هدایتگر جنبش جمهوری خواهی سبز خواهد بود.

۲-جنبش والد به دلیل همان ویژگی جهانی‌اش بیشتر بر ارزش‌های کلی جهانشمول «حقوق بشر» تاکید می‌کرد اما جنبش فرزند بر ارزش‌های کلی محلی تاکید می‌کند: حقوق متساوی شهروندی. شهروندان ایران باید از تبعیض سیستماتیک و ساختاری رها شوند. تفاوت حقوق شهروندان فارس و غیر فارس باید از میان برود. تفاوت حقوق شهروندی مسلمان و غیر مسلمان باید از میان برود و اما از آنجا که «اساس اسلام تبعیض است»(شیخ فضل الله نوری) و تک تک اصول قانون اساسی فعلی بیان این تبعیض است از تغییر کل قانون اساسی فعلی گریزی نیست. حذف «بی عدالتی ساختاری» از قانون اساسی فعلی ماهیت اسلامی نظام را تغییر می‌دهد (اینجا خودفریبی جایز نیست). حذف این بی‌عدالتی‌های سیستماتیک یعنی تاسیس یک نظام تازه: «جمهوری دموکراتیک» بدون هیچ پسوند دیگری.


۳-این جنبش به «حکومت قانون»باور دارد درحالی که جنبش والد«ورای قانون و فقه » بود(به دلیل خصلت زیبایی شناختی آن). جنبش همگانی سبز نه اصلاح‌طلب بود نه برانداز زیرا اساسا پرسش قدرت را معلق کرده بود اما جنبش فرزند برانداز است. یا باید به بی عدالتی‌های ساختاری گذشته برگشت و بر سر لاشه جمهوری اسلامی چانه زنی کرد(ارتجاع به اصلاحات) یا از توش و توان عرفانی تجربه شده در جنبش والد بهره گرفت و تا رفع هر گونه بی‌عدالتی ساختاری از پای ننشست. حذف این تبعیض سیستماتیک مساوی براندازی جمهوری اسلامی ست.


۴-جنبش همگانی سبز رهبر مشخصی نداشت رهبرش «امر زیبا» بود اما جنبش جمهوری‌خواهی سبز رهبر دارد: جنبش دانشجویی. این جنبش میان خارج و داخل بر اساس چارچوب و منطق اش اتحاد ایجاد می‌کند. ما نمی‌توانیم از یک طرف هموطنان پناه‌جوی‌مان را به صورت دلبخواهی و با عبارت زشت «خارج نشین» از جنبش مان حذف کنیم و از طرف دیگر از هموطنان ساکن داخل بخواهیم با اسم واقعی‌شان مطلب بنویسند تا برادران برخی‌ها در وزارت اطلاعات راحت‌تر دستگیر و زندانی شان کنند. ما بر اساس منطق و چارچوب مان درون و برون جنبش را تعریف می‌کنیم.


۵- این جنبش بدون تمایز میان داخل و خارج بر اساس چارچوبش با بقیه مرزبندی می‌کند. ما نه سلطنت مشروطه سکولار را تاب می‌آوریم نه سلطنت مشروطه دینی را. جنبش ما نهاد سلطنت(سکولار یا دینی)را برنمی‌تابد. این جنبش «اسلام مرکزگرا» را طرد می‌کند(مصداق این اسلام فقط "اسلام میلی "سید علی خامنه‌ای نیست بلکه "اسلام سکولار" کدیور هم هست). آغوش این جنبش به روی اسلام مرکز گریز(فقه مرکز دین است)سروش،گنجی، بنی صدر، محمد مجتهد شبستری، مصطفی ملکیان، آرش نراقی و...باز است. این جنبش، دموکراسی را زائده سرمایه داری نمی‌داند بنابراین مرز ما با طالبان«دیکتاتوری پرولتاریا»روشن است. این جنبش، آزادی را شرط رهایی می‌داند و آغوشش به روی چپ دموکراسی خواه باز است.

۶- این جنبش به «حکومت قانون»(لائیسیته)باور دارد نه صرفا«جدائی مرکز دین از مرکز سیاست»(سکولاریزم) بنابراین خود را درگیر بحث‌های هیستریک میان سلطنت‌طلبان دینی و سکولار بر سر "سکولاریزم" نمی‌کند. امروز جنبش همگانی سبز از همگانیت افتاده است و هر گروه و دسته‌ای به مقرشان بازگشته‌اند. در داخل اصلاح‌طلبان راه«ارتجاع به اصلاحات»را در پیش گرفته‌اند. اما ما در گذشته جای پایی نداریم. مقر ما در «آینده» است. ما به آینده بازمی‌گردیم. این به لطف «خودآئینی» ما ممکن است. ما به خودمان بازمی‌گردیم «خود» تازه‌ای که در ۱۳ آبان و۱۶ آذر و عاشورا شکل گرفت. بنابراین راه بازگشتی در کار نیست و باید با اعلام هدف، استراتژی و تاکتیک در دل آینده مستقر شد. هدف، براندازی نظام تبعیض ولایت فقیه و تاسیس یک نظام جمهوری دموکراتیک است. براندازی به سه شکل ممکن است: کودتا، جنگ داخلی و انقلاب. هر سه گزینه مدنظر ماست اما بر اساس ماهیت نظام فعلی باید این گزینه‌ها را اولویت بندی کرد. آقای رامین کامران در کتاب «براندازی، ضد ولایت فقیه» گزینه انقلاب را بر اساس ماهیت توتالیتر نظام فعلی در اولویت قرار داده است اما به دلیل اینکه ما ماهیت نظام فعلی را «اتوریتر» می‌دانیم نه توتالیتر، اولویت بندی ما کمی متفاوت خواهد بود.

اگرسال‌های بعد از انقلاب را بر این اساس دوره‌بندی کنیم به نتیجه‌ای خلاف نظر نویسنده آن کتاب خواهیم رسید. در آغاز پیروزی انقلاب که هنوز فقط زمزمه‌هایی از ولایت فقیه بود و بعد بدون اینکه حقیقتا جدی گرفته شود در قانون اساسی ثبت شد. دوره غیاب عینی ولایت فقیه (از ابتدای پیروزی انقلاب تا خرداد ۶۰) را دوره جمهوری می‌نامیم. با عزل بنی صدر وحوادث پس از آن نظام ولایت فقیه با ماهیتی توتالیتر تاسیس شد که تا فرمان بازنگری در اوج بود و از آن به بعد انحطاط اش آغاز شد و درجریان دوم خرداد به طور کامل محو و نابود شد. این نظام توتالیتر یک حکومت ایدئولوژیک بود. عقلانیت اقتضاء می‌کرد که این حکومت ایدئولوژیک «ایدئولوگ» داشته باشد و ایدئولوگ آن فقها بودند (مبنای مرتضی مطهری برای توجیه ولایت فقیه همین بود). ناکارآمدی «حکومت فقه» و ایدئولوژی فقاهت به زودی آشکار شد و معارضه آقایان خمینی و گلپایگانی پیامد این امر بود نه علت آن. کاشف «اختگی فقه» در دوره کمون آن کسی نبود جز هاشمی رفسنجانی. بدون این کشف که کمتر از «کشف ولی فقیه» نیست، نظام توتالیتر ولایت فقیه در سال‌های اول جنبش دوم خرداد به نقطه پایان رسیده بود و امروز شاهد ولایت فقیه نبودیم.


بازنگری در قانون اساسی در سال ۶۸ مقدمه چینی برای این شیفت پارادایم بود. با پایان پارادایم توتالیتر و تاسیس نظام اتوریتر ولایت مطلقه فقیه در سال ۷۸ سپاه رسما وارد دسته‌بندی‌های سیاسی شد. ماهیت نظام تازه، محافظه‌کاری مدرن بودو عقلانیت ویژه‌ای می‌طلبید عقلانیت محافظه‌کارانه‌ای که در شخص آقای خامنه‌ای زیاد از آن خبری نبود. نکته طنز آمیز این است که او و رئیس جمهور محبوبش در تضاد کامل با این عقلانیت قرار داشتند و بیشتر شخصی مثل هاشمی را می‌طلبید تا کسی مثل علی خامنه‌ای را. به هر شکل دوره اتوریتر ولایت فقیه، با زیر پاگذاشتن اصول عقلانیت محافظه‌کاری مدرن توسط محمود احمدی نژاد در مناظره‌های انتخاباتی و سپس افتادن خامنه‌ای در چاله خطبه‌های خون پایان یافت. محمود احمدی‌نژاد با این توهم که این بحران ساختگی از آن دست بحران‌های خود ساخته نظام برای تداوم اتوریته است نظام را به کام یک «بحران واقعی» فروبرد. در این بحران اصل نظام و فرع آن از هم تفکیک شد و اصل و هسته نظام یعنی ولایت فقیه هتک حرمت شد و دیگر وجود پوسته نظام (انتخابات‌های فرمایشی)هم زاید شد. اینگونه نظام اتوریتر ولایت فقیه به «دیکتاتوری نظامی علی خامنه‌ای» بدل شد و مساله جانشینی‌اش مساله اصلی خانواده کودتا. اگر نظام توتالیتر و اتوریتر قابل دفاع عقلانی بودند اما نظام دیکتاتوری نظامی شبه-سکولار دیگر قابل دفاع عقلانی هم نیست(عقلانیت ایدئولوژیگ یا عقلانیت محافظه کار). هیچ پشتوانه منطقی ندارد "زور محض" است و با یک کودتا پایان می‌یابد چرا که هیچ عقبه‌ای ندارد. با وجود اینکه بنا به ماهیت اتوریتر نظام کنونی ولایت فقیه گزینه‌های کودتا و جنگ داخلی در اولویت قرار دارند اما به دلیل نداشتن امکانات به ناگزیر گزینه انقلاب را در اولویت قرار می‌دهیم مضافا بر اینکه این گزینه استقلال جنبش را هم بیشتر تامین می‌کند. بدیهی است به دلیل اختلاف عقیده ما با نویسنده آن کتاب در باب ماهیت نظام کنونی استراتژی وتاکتیک‌های ما با ایشان کمی متفاوت خواهد بود که در مقاله بعدی راجع به آن بحث خواهد شد.


نکته آخراینکه این روزها به دلیل عدم امکان دفاع عقلانی و نرم از ولایت فقیه تنها دفاع فیزیکی و سخت از آن ممکن است، گام نهادن سپاه در میدان جنگ نرم، پذیرش پیشاپیش شکست است. میدان مین جنگ نرم، پایان کار سربازان گمنام امام زمان خواهد بود.

No comments:

Post a Comment

http://www.balatarin.com/users/marcos/links/submitted