این روزها که اکبر گنجی(کارآگاه قتلهای زنجیرهای) دیگر با زبان پرسنگلاخ هگلی سابقاش وداع گفته و صاحب کرسی کارل پوپر شده است و از طرفی یک پایش هم به آسیب شناسی زبان سیاست باز شده شاید دیگر معقول نباشد از او انتظار پی گیری مجدد پرونده قتل های زنجیرهای را داشته باشیم اما از طرفی نمیتوان دست روی دست گذاشت. مگر قتل و کشتار بعد از انتخابات ۲۲ خرداد نتیجه رها کردن آن پروندهها توسط اصلاحطلبان و سرگرم شدن به مطالعات پوپری نبود؟ پس نباید دست برداشت و قضیه را به حال خود رها کرد.از کجا معلوم فردا قتل و کشتاری هولناک تر از این که به چشم دیدیم اتفاق نیافتد.
چرا کاراگاه گنجی نتوانست پرونده آن قتلها را به نتیجه برساند در حالی که نه به لحاظ دسترسی به فاکتها مشکلی در کار بود نه به جهت شجاعت ایشان؟ مشکل گنجی و بقیه اصلاح طلبان مشکل معرفت شناختی بود نیاز به یک چرخش معرفت شناختی هگلی داشتند ولی به پوپر درغلتیدند. موضع درون سیستمی محدودیت دارد و لازم بود موضعی بیرون نظام اختیار میکردند تا از آن موضع بتوانند معضل را تمام وکمال ببینند و حل کنند ولی آنها به بیراهه رفتند. کمی دقیقتر شویم.
دوم خرداد عبارت بود از نفی و تجدید نظر"دانشجویان خط امام" در آرمانها، اصول و اهداف آن حرکتی که خودشان در سال ۵۸ تحت عنوان "فتح لانه جاسوسی" انجام دادند. این نقد و تجدید نظر در "رخداد موسس خود" که مبدا خط امام بود ، واژه "دوم خرداد" را وارد ادبیات سیاسی کرد. دوم خرداد، رخداد "خیانت خط امام به خود" بود. گروگانگیری ماموران دیپلماتیک سفارت آمریکا که از طرف "امام" خمینی انقلاب دوم و فتح لانه جاسوسی نامیده شد توسط خود دانشجویان خط امام زیر سوال رفت و مورد تشکیک واقع شد. محافظه کاران از فرصت سوء استفاده کرده و تجدید نظرطلبان را به عنوان خائن محکوم کردند ولی شکست "تجدید نظر طلبان" به دلایل درونی بود نه بیرونی. آنها از خود شرم کردند و خود را "اصلاح طلب" نامیدند و این دلیل شکست شان بود. برای گذر از "تجدید نظر طلبان در خود" به "تجدید نظر طلبان برای خود" نیاز به اتخاذ یک موضع بیرونی داشتند ۱۸ تیر این فرصت بود ولی از آن استفاده نکردند و در خود ماندند. محافظه کاران تنها کاتالیزوری برای گذر آنها از " شکست خورده درخود" به "شکست خورده برای خود" بودند و نه علت واقعی شکست. آنها میخواستند از موضعی که خود، جزء مختصات وضعیت تاسیس شده توسط رویداد فتح لانه جاسوسی بود نظام را نقد و تغییر دهند(یعنی موضع اصلاح طلبی) این نشدنی ست. ۸ سال خاتمی نشان داد که نشدنی است. به یک جابه جایی موضع نیاز داشتند تا تغییر مورد نظرشان را به فعلیت درآورند ولی از برداشتن گام دوم تن زدند.
در جنبش سبز دوباره این فرصت فراهم شده است اما مثل همیشه از برداشتن گام دوم (اتخاذ موضعی بیرون نظام و در متن جامعه مدنی خودآئین) هراس دارند. جنبش سبز اگر میخواهد موفق شود باید موضعی بیرون نظام اتخاذ کند یعنی به عنوان منتقد نظام و بیرون از چارچوب نظام و قانون اساسی ونه لزوما ضد نظام. هر گونه ارجاع به قانون اساسی را باید رها کرد. تنها از موضع بیرون از چارچوب نظام ودرمتن "جامعه مدنی برای خود" است که میتوان تجدید نظرطلبی و خود انتقادی کرد. تنها با تجدید "نظر" است که"خط امام" می تواند رخداد موسس خود(یعنی گروگانگیری )و پیامدهای زنجیرهایاش را ببیند و نقد کند.
اولین پیامد گروگانگیری، پیدایش برچسب های «لیبرال»،«اسلام آمریکایی»،«چپ آمریکایی» بود برای حذف نمادین و سپس حذف فیزیکی ملی-مذهبی ها،بنی صدر، مجاهدین،مسلمانان مبارز، مراجع تقلید ناهمسو و خلاصه به راه انداختن انقلاب فرهنگی و خلع بنی صدر از ریاست جمهوری. پیامد کودتای انقلاب فرهنگی هم خروج مجاهدین بر نظام و به راه افتادن چرخه ترور، فاجعه ۶۷، ترورهای نسبت داده شده به مهدی هاشمی برای عزل منتظری، مرگ مشکوک احمد خمینی و قتل روشنفکران داخل و خارج بود.
گنجی اینها را با هم در نظر نمیگیرد زیرا موضعاش مثل بقیه تجدیدنظر طلبان هنوز یک موضع درون نظام است بنابراین نمیتواند معضل را به تمامی ببیند. گنجی حتی بین مقالات مربوط به" آسیب شناسی زبان سیاست"؛ااش و پرونده قتلها رابطه ای برقرار نمیکند. تنها از یک موضع بیرونی و نه "در چارچوب نظام وقانون اساسی" ست که میتوان منطق مکملیت و زنجیره تناوبی خشونت زبانی و خشونت فیزیکی را در جریان این پرونده ها دید. او هنوز در چارچوب نظام حرکت میکند.
موضع درون نظام عقیم است و با حرکت در چارچوب نظام هزار سال دیگر هم اتفاقی نمیافتد. لزومی ندارد موضع بیرون از نظام "برانداز"باشد بلکه کافی ست "انتقادی" و از جایگاه جامعه مدنی خودآئین باشد. دیگر حرف زدن ازبازگشت به قانون اساسی و اجرای بی کم و کاست آن هیچ توجیحی ندارد.
No comments:
Post a Comment