چرا من نه کمونیستم نه کاپیتالیست، هم کمونیسم را رد میکنم هم کاپیتالیزم را؟ بدیل من برای این ایدئولوژیها چیست؟
من مدرنیست هستم و گرایش اجباری-انتخابی من مدرنیسم است. درمقاله «دولت عقلانی مدرن:علیه سکولاریزم» گفتیم که شالوده گفتمانهای ماقبل مدرن تقابل «خواص/عوام» است، اما بنیاد مدرنیته و دموکراسی مدرن شکاف «حوزه عمومی/حوزه خصوصی» است. دموکراسی مدرن دست کم عبارت است از«حاکمیت مردم بر عوام» اگر نه ریشه کنی عوام، در حالی که در دولت ماقبل مدرن هنوز «مردم»ی در کار نیست و «همه» عوامند. کمونیسم و کاپیتالیسم هر دو در پی ریشهکنی مدرنیتهاند. اگر امروز در جهان شاهد بنیادگرایی هستیم به دلیل این قبیل ریشهکنیها است. بنیادگرایی «طلب بنیاد» است و طلب بنیاد (میل بنیادگرا) ناشی از«فقدان بنیاد»است. بنابراین بنیادگرایی در جایی رشد میکند که بنیاد مدرنیته ضعیف است.
موفقیت تام و تمام کاپیتالیسم یا کمونیسم مساوی براندازی مدرنیته است و اگر میبینیم که «سرمایه داری در تلاش تضادآمیزش برای قلمرو زدایی شیوههای تازه قلمرویابی را تولید می کند»(ژیل دلوز) این امر ناشی از مقاومت «روح مدرنیته» است نه لطف سرمایهداری به ما. ایدئولوژیهای کاپیتالیسم و کمونیسم ، هر دو بر «حوزه خصوصی» تمرکز میکنند یکی آنرا چنان باد میکند تا بترکد(کاپیتالیسم) و دیگری در صدد محو کامل آن است(کمونیسم) و هر دو نسبت به حوزه عمومی بی توجهاند. بدیل ایدئولوژی چیست؟ گرایش و میل. «میل جوهر انسان است»(جان استوارت میل). ما گرایش و میل مدرن را به جای این ایدئولوژی ها انتخاب میکنیم. روح مدرنیته گاه در طلب «کمونیزاسیون» است و گاه در طلب «خصوصی سازی» اما این دو معیارو ارزش محسوب نمیشوند معیار خود«گرایش مدرن»است. این گرایش از یک طرف مقابل «توتالیتاریسم» میایستد زیرا حافظ شکاف «حوزه عمومی/حوزه خصوصی» به عنوان بنیاد مدرنیته است و از طرف دیگر با تعریف یک «بنیاد بیبنیاد» مقابل «بنیادگرایی» قد علم میکند. دستورالعمل این گرایش ضدبنیادگرا و ضدتوتالیتر«اخلاق میل» است: «از میل ات پا پس مکش»(لاکان). وفاداری به میل و پایبندی به گرایش مدرن تنها شیوه پایبندی به اخلاق وظیفه مطلق (کانت) است. ما تنها با کوتاه نیامدن از میل و پاسفت کردن بر گرایش به حق مدرن مان است که به «وظیفه مطلق» عمل کردهایم.
بنابراین مدرنیسم یک گرایش و میل است (سیاست میل) نه یک ایدئولوژی (گرچه همانگونه که ما از ژیژک آموختهایم ایدئولوژی ها هم به صورت غیر رسمی بر میل وقیح ابرمن تغذیه میکنند). منطق مدرنیسم منطق بین الاذهانی و منطق مطلق است نه منطق ذهنی و نه منطق عینی (کمونیزم از منطق ذهنی و سوبژکتیویسم تبعیت می کند و کاپیتالیسم از منطق عینی و به تعبیری شیء شدگی). منطق مطلق یا به عبارتی «رانه مرگ» و«نفی انتزاعی» همان منطق بین الاذهانی کهنه ست که هنوز از توهم«شیء فی نفسه»رها نشده است. این توهم علی رغم نظر «عوام» توهمی رهایی بخش است. مازاد «مردم» بر«جامعه مدنی» دقیقا همین توهم رهایی بخش است. این توهم است که عوام را ریشه کن می کند. این است که در مرتبه اول باید بر مردم تکیه کرد وبعد از ریشه کنی عوام به سوی «جامعه مدنی نو» گام برداشت. منطق مطلق، فاصله میان منطق بین الاذهانی پوسیده و ناخودآگاه با منطق بین الاذهانی تازه و خودآگاه است. سوژه مدرنیست با «ایستادن در جانب امر منفی» ، کلیت انضمامی ماقبل مدرن(منطق بین الاذهانی کهنه یعنی «منطق عوام») را منفجر میکند و منطق بین الاذهانی تازه ای را می آفریند. این است که «اخلاق میل» قلب مدرنیته است و«سکولاریزم»را به عنوان خیانت و«کوتاه آمدن از میل» رد می کند.
در کنار کمونیستها و کاپیتالیستها جانور دیگری زیست می کند به نام«لیبرال». اگر محل نزاع کمونیست ها و کاپیتالیست ها حوزه خصوصی ست محل نزاع لیبرال حوزه عمومی است و درمقابل توتالیتر ها و اتوریتر ها. اما فرد لیبرال متوجه این نکته نیست که موضع اش محصول "تفکیک متعین کهنه" است و بدون به چالش کشیدن این پیش فرض(نه انکاروطرد روانپریشانه آن به سبک بنیادگرایان) نمی توان به پیشرفت و آزادی رسید. مدرنیست اما با تامل آزاد و نامتناهی اش از تفکیک کهنه به تفکیک تازه می رسد. او می داند «آزادی» نه دادنی ست نه ستاندنی. آزادی تنها در تامل آزاد و عمل آزاد تحقق می یابد(آزادی در عمل). پس او در گام اول طالب «حکومت قانون نو»است قانونی که تفکیک تازه ای از حوزه عمومی و حوزه خصوصی را برمی نهد و در برابر قانون حکومت نظامی که حافظ تفکیک کهنه است می ایستد. این تفاوت "مدرنیسم آزادی بخش" با "محافظه کاری مدرن" یا به واقع اقتدار گرایی ارتجاعی (اتوریتریسم) است.
اجازه بدهید مورد ریچارد رورتی را به عنوان یک «چپ لیبرال» محل عزیمت مان قرار دهیم. رورتی به ازدواج تقابل بنیادین مدرنیته با تقابل دیگری می اندیشد: «خودآئینی فردی/همبستگی». خودآئینی را به حوزه خصوصی وصل می کند و همبستگی را به حوزه عمومی(رند در حوزه خصوصی و لیبرال در حوزه عمومی). رند لیبرال یا قهرمان مونث او(مرد یا زن) در حوزه عمومی در پی همبستگی است ودر حوزه خصوصی با ریشخند و طنازی در پی خودآفرینی. نمودار زیروضع قهرمان اصلاح طلب رورتی را نشان می دهد:
او برای وضعیت هایی که «دایره واژگانی» ما و آنها اشتراک لازم برای «اصلاحات و مصالحات کوتاه مدت »را نداشته باشد«زور»را تجویز می کند.
ما مدرنیست ها چگونه این دو تقابل رابا هم ترکیب می کنیم؟ دو وضع را باید ازهم تفکیک کرد یکی وضع امکان و دیگری وضع امتناع/ضرورت. مردم تنها به ضرورت تن به کار می دهند و دست به عمل می زنند. بنابراین در شرایط امکان اصلاحات ومصالحات کوتاه مدت باید اصلاحات را بدون گم کردن «هدف اصلی» پی گیری کرد. اما در شرایط امتناع/ضرورت، راه حل ما متفاوت از میلیتار-لیبرالیسم رورتی ست. هدف اصلی ازهمبستگی «خودآئینی جمعی»است (یا به عبارتی «ناسیونالیسم دموکراتیک») و اصلاحات و مصالحات کوتاه مدت هدف نیست بلکه یک وسیله است. به نمودار زیر توجه کنید
خودآئینی جمعی با وضع قانون تازه، تفکیک تازه ای بنا می کند( حرکت شماره 1 در نمودار2). پس از اعمال این تفکیک تازه است که باید خواست «خودآئینی فردی»را در حوزه خصوصی پی گرفت( حرکت شماره 2 در نمودار2). خودآئینی فردی به نوبه خود تفکیک تازه «حوزه عمومی / حوزه خصوصی» را به صورت ناخودآگاه تقویت می کند(شماره 3 در نمودار2) وحوزه عمومی (جامعه مدنی خودآئین و دولت دموکراتیک) نیز به نوبه خود به صورت ناخودآگاه، خودآئینی جمعی را تقویت می کند(شماره 4 در نمودار2). چرخه مدرنیته با ترکیب منطق مطلق(حرکت خودآگاه شماره 1و2)ومنطق بین الاذهانی تازه(حرکت ناخودآگاه شماره 3و4) پدید می آید.
محافظه کاری مدرن با« دولت-محوری» و ارتجاع به ماقبل مدرن(در واقع جفت گیری تقابل بنیادین مدرنیته با تقابل ماقبل مدرن «خواص/عوام») و وارونه کردن حرکت شماره 1 نمودار2 در یک حرکت ناخودآگاه با تخریب جامعه مدنی خودآئین به تولید «عوام»می پردازد. نمودار زیر چرخه اتوریته را نشان می دهد:
به این ترتیب حرکت شماره 4 در نمودار2 نیز وارونه شده و عوام به جای مردم دولت سازی می کند. حرکت شماره 2 در نمودار2 وارونه شده وخواص "محافل خصوصی" تشکیل می دهند(حرکت شماره 3 در نمودار 3). به این ترتیب خودآئینی فردی متوقف شده و«خواص» به جای«فرد» می نشیند. اینگونه چرخه مدرنیته را متوقف می کنند و «پروژه عرفان، رازورزی و گنوستیک» آغاز می شود.
به راه افتادن مجدد چرخه مدرنیته ثمره اخلاق میل یعنی پاسفت کردن بر سر خواست های مدرن مان و«نوگرایی جاودان»بود و با «ادامه دادن»به نتیجه نهایی می رسد. این «رانه حیات بخش مدرنیته» است که به عنوان قلب تپنده «زندگی وحیات انسانی» مدام ما را تازه و تازه ترمی کند.
No comments:
Post a Comment