ادر کاسا و ناولها الا یا ایها الساقی
تنها شخصیت قابل تحمل در برهوت صدر اسلام امیرالمومنین یزید است. میتوان نسبت او با زمانهاش را با نسبت حافظ شیراز با زمانه سراسر ریا و دروغ و قدرت طلبیاش یکی دانست. تز من این است: یزید حافظ زمانه خویش است. چرا حافظ در میان این همه شخصیت به ظاهر بزرگ که گوش ما را از کودکی تا حال از فضائلشان؟! پر کردهاند در آغاز دیواناش به استقبال یزید میرود؟ آیا این همذات پنداری نه به خاطر آن است که یزید در واقع حافظ زمانه خویش است؟
برخلاف افسانهسرائیهای شیعه غالی(که ازهمان اول به توحید سوء قصد کردند و میخواستند تعطیلاش کنند) سیاست یزید سیاست مشت آهنین نبود. یزید تنها شخصیت اهل راستی و درستی و مداراجو در دوره فتنهگریهای صدر اسلام بود وبه قول حافظ قائل به سیاست «با دوستان مروت با دشمنان مدارا» بود(به بیان علی خامنهای «سیاست جذب حداکثری و دفع حداقلی»). با اینکه حسین برخلیفه مسلمین و امیر مومنان خروج کرده بود و مطابق شریعت جدش محارب با خدا و مفسد فی الارض محسوب میشد و حکماش اعدام فوری و بدون محاکمه بود اما یزید با ایشان مدارا کرد و در اجرای حدود شرعی تولرانس نشان داد. او دستور داد تنها مانع از پیوستن سران فتنه به بقیه فتنه گران در کوفه شوند و حداکثر رافت اسلامی را در حق ایشان به کار برند. فرمانده لشکر یزید تمام مراتب امر به معروف و نهی از منکر را به جا آورد و ده روز تمام لسانا از منکری به این عظمت(خروج بر ولی فقیه زمان) بازش داشت اما حسین دست بردار نبود. او به هیچ وجه اهل مدارا نبود و میخواست به هر قیمتی خود را به شورشیان کوفه برساند و...
به هزار شیوه دلالتش کردند بیفایده بود. ریزشها از اطرافش شروع شد و تا زمانی که آن انگشت شمار شورشی باقی مانده دست به شمشیر نبردند لشکر مقتدر و متشرع یزید آزادی بیان و حق حیات آنها را سلب نکردند(هنوز بعد از هزار و چهارصد سال یک مورد خلاف این از دوست و دشمن گزارش نشده است). بعداز خواباندن فتنه، زنان و کودکان محاربین را به شام بردند. تمام زخم زبانهای زینب را بنابه سفارش یزید تحمل کردند تا به شام و دستگاه نسبتا محقر خلافت اسلامی رسیدند. یزید برخلاف بقیه خاندان بنی امیه که نسل اندر نسل پرده دار کعبه بودند و اهل زهد ریائی اهل راستی بود و اگر زهدی داشت زهد واقعی. او بر سرنوشت سران فتنه که سرشان اکنون بر نیزه شده بود افسوس خورد و با لحنی زاهدانه شعری سرود:
لعب الهاشم بالملک...
فرزندان هاشم با ملک و مملکت بازی کردند و با وسوسه یک بیگانه(سلمان فارسی) علیه حکومت محقر پردهداران کعبه کودتا کردند. با وجود روشدن دست محمد در«قضیه غرانیق» باز فتنهگری را ادامه دادند تا بالاخره حکومت بنیامیه را برانداختند. با اینحال مرد ساده دل و بیریائی مثل ابوسفیان پیامبری محمد را باور کرد و حتی پسرش معاویه سرباز جان برکف این دین بدعت گذار شد. معاویه پسر زیرک ابوسفیان به جهت شجاعت، شایستگی و لیاقتی که از خود نشان داد استاندار شام شد و علی که همیشه در توهم توطئه به سر میبرد این را از چشم بیطرفی خلیفه دید. او به شکلی زیرکانه و بدون پذیرش مسئولیت کار فرمان ترور خلیفه را صادر کرد( به صحبتهای استاد مصباح در این خصوص و اجتهاد به آن برای توجیه ترور مخالفان رجوع کنید). علی با هر توطئهای نتوانست معاویه را شکست دهد و پسر ارشدش هم مجبور به عقد پیمان صلح شد. حالا نوبت حسین فرا رسیده است. رسوایی به تمامی پدیدار شده ودر این نیمروز بزرگ دیگر جای انکار و تردید نیست....
یزید بر این واقعه افسوس میخورد و شعرش را تکرار میکند در حالی که کل داستان یکجا جلوی چشم زینب مجسم شده است. زینب نمیخواهد باور کند و ناباورانه اشک میریزد. سرانجام رسوائی برادر را تاب نمیآورد و با نیش کلام سردش به امیرمومنان حمله میکند. یزید مرد کوچکی نیست. وضع و حال زینب را درک میکند. دستور میدهد تا با رعایت احترام کاروان را به مکه بر گرداند...
این سرنوشت کسانی ست که میخواستند خلافت الهی را تا ابد در خاندانشان باقی نگه دارند هرچند که در قرآن آمده باشد که «ولا ینال عهدی الظالمین». یزید مدت زمان زیادی نتوانست زمانه کثیفاش را تاب بیاورد. هیچ شخصیت والایی نمیتواند افول معنوی زمانهاش را تاب بیاورد. او بعد از چهار سال دق کرد و مرد.
قصه امروز علی خامنهای و پسرش بیشباهت به داستان امام اول و سوم شیعیان غالی نیست. با این تفاوت و چرخش که این بار علی پیش دستی میکند و بیصبرانه میخواهد نگذارد قصه کربلا تکرار شود.آیا فانتزی بنیادین بنی هاشم از روز پیروزی محمد تا روز عاشورا همین داستان سرایی و پیش گوئی درباره قصه کربلا نیست؟ علی ما میخواهد معاویه را قصاص قبل از جنایت کند و بلکه با او بجنگد به جهت اینکه ممکن است پسرش که به حدود شرعی محمد با وجود آنکه به آنها باور ندارد بر اثر اجبار زمانه و انتظار مسلمین از او دررابطه با فرزندان علی عمل کند. بنابراین باید قاعده بازی را عوض کرد و شریعت رابه گونه ای تغییر داد تا فرزندعلی از چنگ قانون بگریزد. این است که علی قرآن ناطق میشود. راستی آیا یک استان کوچک مثل شام ارزش ایجاد تفرقه و شکاف میان امت نوپای اسلامی را داشت؟ یا اینکه توتالیتاریسم علی ریشه در توهم توطئه و پیش اندیشی برخی اطرافیان درباره رقیب خانوادگی او دارد و یزید، این کودک بازیگوش، این موجود معصوم بیخبر از همه چیز و همه جا، در واقع به دام رویه برساختن دشمن میافتد، رویهای که در خون خانواده علی است و رویه خانوادگیشان. ابولحسن، این مظهر توهم توطئه، با انقلاب اسلامی و جامعه نوپای مسلمین همان کاری را کرد که پدر مجتبی با جامعه مابعد انقلابی ِ اسلامی ایران. میل به استبداد و موروثی کردن قدرت هر انقلابی را به زمین گرم میکوبد و انقلاب ما استثناء نیست.
No comments:
Post a Comment