تحليل وضعيت ايران بعد از رويداد بي نظير ۲۵خرداد نشان ميدهد كه هيچ دليلي براي دست شستن از «اميد» نيست اميدي كه نفس وجود آن براي سقوط حاكميت زور به درون مغاك نيستي كافي ست. ايران مابعد ۲۵ خرداد و ايران ماقبل آن به هيچ وجه قابل قياس نيست. حاكميت لوطي-مذهبيها امروز مجبور است نه با گسست «دولت/ملت» بلكه با گسل زلزله خيز «دولت/ملت» سر كند و هرلحظه از ترس جاري شدن گدازههاي آتشفشانياش بر سطح خيابانهاي تهران به مانور مهار زلزله دست زند. مانور مهار تهران در روز پيش از قدس در خيابانها و فضاي مجازي از ترس «اذا زلزلت الارض زلزالها»بود. بنابراين اميدمان را بايد حفظ كنيم و همين اميد كافي ست تا اين حاكميت چلاق را وادار به اشتباه ديگري كند و آغاز يك زلزله سياسي شديدتر و پايان دهنده.
نااميدي برخي از سبزها ريشه در فقدان تحليل وضعيت و تصور نادرست از سياست واقعي يعني «مداخله شهروندي» دارد. مداخله شهروندي بنابر يك تمايز فوئرباخي دو صورت دارد: مداخله فكري و مداخله وجودي.
مداخله وجودي شهروندان بر پايه گسل دولت/ملت رخ ميدهد و اساسا اراده گرايانه نيست بلكه تصادفي/ضروري ست. آنگاه كه «ضرورت»ي دركار باشد رخ ميدهد. مداخله وجودي، غير قابل پيش بيني، تصادفي و خودانگيخته است. اينجا اختيار و انتخابي به معناي مرسوم كلمه در كار نيست. نميتوان آنرا اراده كرد. به لحاظ فلسفي اين مداخله، مداخله يك «ابژه آزاد»است نه «سوژه». منطق اين مداخله اين است: «من يك شيء هستم نه شخص»(ناپلئون دو بناپارت).
اما مداخله فكري در ساحت «امكان» رخ ميدهد و مستلزم اختيار و اراده است. مداخله فكري دخالت در زيست-جهان و جامعه مدني ست. اگر مداخله وجودي ناخودآگاه است اين مداخله خودآگاهانه است. اما در همين ساحت خودآگاه ميتوان و بايد نسبت به امكان مداخله وجودي گشوده بود، گشودگي به روي مداخله وجودياي كه در راه است و اگر چه زمان آن نامعلوم است اما وقوع آن قطعي و ضروري ست(ان الساعه آتيه لاريب فيه).
خودآفريني جمعي و مداخله در زيست-جهان ايراني اگرچه هدف در خود و براي خود جنبش است اما بايد نيم نگاهي هم به آن آذرخشي داشت كه دير يا زود در آسمان اين خاك پديدار ميشود و صنوبر رسته بر كناره مغاك را به خاكستر بدل ميكند. علاوه بر اين دو صورت مداخله شهروندي فرض يك مداخله وجودي ديگر هم لازم است(فرض در ادبيات فقهي به معناي وجوب است). مداخله فكري شهروندان بدون اين «مداخله وجودي فرضي» بيمعني ست. به عبارتي بدون آن ،مداخله فكري تبديل به امري مطلقا مجازي ميشود نه يك «امر مجازي واقعي».
سه حلقه «مداخله وجودي»، «مداخله فكري» و «مداخله فرضي» همچون گره برمئويي ]?[ در روانكاوي لاكان به هم پيوستهاند و باز شدن اين گره مساوي براندازي و سقوط سوژه است. پس اگر مي خواهيم جنبش زنده بماند بايد علاوه بر اميد،اعتماد به نفس هم داشته باشيم، اعتماد به نفس حقيقي نه اعتماد به نفس كاذب. اعتماد به نفس حقيقي يعني آماده سازي مقدمات يك حركت. حقيقت اين است كه پس از عبور از اصل ولايت فقيه در روز عاشورا، جنبش سبز، مقدمات ذهني و عيني لازم را براي عمل در شرايط- مابعد-عاشورائي يعني يك آكسيون وراي حكومت ديني فراهم نكرد. بسياري از پرسشها پاسخ داده نشد و تا اين پرسشها پاسخ عمومي در خور پيدا نكنند خيابان تعطيل خواهد بود.
دو ماه به ۱۳ آبان براي اولين مداخله وجودي مابعد-عاشورائي باقي مانده است. فرصت كمي نيست براي آمادگي و سازماندهي سراسري. اهميت تاريخي ۱۳ آبان علاوه بر اينكه مناسبتي سراسري و غير حكومتي ست و اولين شعار «مرگ بر اصل ولايت فقيه» در اين روز سر داده شد. اين بهترين مناسبت براي آغاز فاز دوم جنبش سبز يعني «فاز انحلال طلبانه جنبش سبز»است. ما به قصد انحلال ولايت فقيه به خيابان مي آئيم. اين روز، روز رهبران واقعي مردم(دانشجويان و دانش اموزان)است و آنها اصولا در خيابان خواهند بود و نمي توان به هيچ ترفندي آنها را از خيابان بيرون كرد. زيرا روز آنهاست. رهبران نمادين جنبش سبزهم بايد تصميم شان را بگيرند. آيا مي توانند در فاز دوم ما را همراهي كنند يا نه؟
اما علاوه بر اينها بايد مقدمات ديگر اين روز را فراهم كرد. مقدمات لازم براي تبديل مداخله فرضي به مداخله واقعي به دو دسته تقسيم مي شوند: مقدمات ذهني و مقدمات عيني. در اين راستا البته گامهايي برداشته شده است اما هنوزراهي دراز در پيش است.
مقدمات نظري
من مقاله «اسلام رحماني»آقاي دكتر كديور را شروع خوبي براي اسلام گرايان دموكرات جنبش سبز ميدانم. ايشان با پذيرش «استقلال متقابل نهاد دين و نهاد سياست» گام نظري مناسبی درجبهه اسلام گرايان سكولار-دموكرات برداشتهاند و در صورت اجماع بقيه اسلامگراها روی اين گزينه، ديگر جاي هيچ گونه بهانه گیريای نيست. من از«اسلام رحماني» در برابر «تشيع اموي» دفاع میکنم. جبهه سكولار-دموكراتهاي غير اسلامگرا و جبهه اسلام گرايان سكولار-دموكرات بايد بر اساس يك «استراتژي انحلال طلبانه» هماهنگ شوند و كنگره ملي را براي تدوين قانون اساسي يك «جمهوري سكولار-دموكرات» با همراهي يا بدون همراهي بوربونها و طالبان ديكاتوري پرولتاريا تشكيل دهند. مساله آلترناتيو ملي كه حل شود مقدمات نظري را بايد فراهم شده تلقي كرد.
مقدمات عملي
هدف كه تعيين شد نوبت تعيين استراتژي است. بايد تصميم گرفت آيا ميخواهيم همچنان از الگوي «نافرماني مدني» پيروي كنيم يا بايد به روي شورشهاي خياباني گشوده باشيم. نميتوان استراتژيمان را براساس روش برخورد حكومتي تنظيم كرد. حكومت لواطگرايان به هيچ اصل اخلاقي پايبند نيست و همه چيز براي اش مجاز است. بايد به مردم اجازه داد خودشان نوع استراتژي مبارزه را تعيين كنند. ما با يك استراتژي ملي نياز داريم نه يك استراتژي به اصطلاح حقوق بشري(این هم از آن مقوله دموکراسی دینی و عدالت سازگار با دین است). استراتژي نافرماني مدني به دليل شرايط وخيم اقتصادي حاكم بر ايران نتوانست به مرحله اعتصاب عمومي كشيده شود و بنابراين عقيم ماند. مساله دوم بحث سازماندهي مردم با توجه به هدف تعيين شده است. بايد مشخص شود در برابر پليس چه واكنشي بايد از خود بروز داد. آيا بايد تسليم بود يا مقابله به مثل كرد و يا ابتكار عمل را به دست گرفت؟ به نظر مي رسد بهتر است بگذاريم مردم حاضر در خيابان خودشان تصميم بگيرند اگر چه آنارشيسم مطلق هم قابل قبول نيست. تركيبي از خودجوشي و تشكل بهترين گزينه است. مساله در نهايت پديدآوردن« توانائي» ست. در مقاله بعد راجع به توانائي سخن مي گوئيم.
No comments:
Post a Comment